نقشه عجیب برای عدم اعزام یک مدافع حرم!
گفتگو با همسر شهید اسدالله ابراهیمی/ قسمت دوم و پایانی
چیزی تا طلوع آفتاب نمانده بود، چشمانم سنگینی می‌کرد و کم‌کم خوابم برد. نمی‌دانم چه شد که تعدادی کتاب از قفسه بالای کتابخانه با شدت بر روی میز عسلی افتاد و شیشه‌اش را خُرد کرد!
منبع: مشرق
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار