حضور و غیاب در بهشت
وبلاگ داستان کوتاه
بعد از عملیات بچه‌ها از اینکه توانسته بودند ازمیان آتش و خون به آنجا ‏برسند خوشحال بودند، از ته دل می‌خندیدند و با فرمانده شوخی می‌کردند؛ فرمانده شروع کرد به حضور و غیاب.
تعداد نظرات: ۱
محمدرضا
Iran (Islamic Republic of)
۰۱:۰۲ - ۱۳۹۳/۰۸/۲۱
خدایا! من هم از جامونده ها هستم. واقعاً شرمنده ام. آیا میشه منم توفیق پیدا کنم و برم پیش رفقا؟ برام دعا کنید.
ارسال نظرات
captcha