روایت یک همسر شهید در «مثل یک خواب شیرین»
«از شدت گریه نفسم بالا نمی‌آمد، حاجی سرم را روی سینه‌اش گذاشت و گفت: «خانم تو باید قوی باشی؛ باید بتونی بعد از من به عنوان همسر شهید سخنرانی کنی...»
ارسال نظرات
captcha
آخرین اخبار