وقتی باربی‌ام به دست من چادری شد!
وبلاگ سه روش
فکر کنم الان دیگه همه می دونند "باربی" یکی از سلاح های موثر تهاجم فرهنگی استعمار برای کودکان و حتی بزرگسالانه که خیلی از اهداف خودش رو با این اسلحه پیش می بره که فقط یک نمونه اش الگوسازی در ناخودآگاه ذهن کودکان ماست.
تعداد نظرات: ۸
بدون نام
-
۱۲:۴۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
اوايل انقلاب مي گفتيم که ما انقلابمان را به همه دنيا صادر خواهيم کرد. امروز بعد از سي سال توانسته ايم يک مقنعه و يک چادر به سر عروسکي در کشور خودمان بپوشانيم. آفرين به اين پيشرفت و سرعت.
من همونم
-
۰۰:۲۵ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۴
سلام من همون دختري هستم که اين خاطره رو نوشته بودم...
الان داشتم نظرات رو براي مادرم ميخوندم...
نظر شما هم بود!
شايد به نظرتون اين يه کار مسخره بياد؛ که البته نشون از بسته بودن فضاي فکرتون داره!
اما مهم نيست!
چون مادر من بهم ياد داد که من با دينم ميتونم از زندگي لذت ببرم و هيچ وقت چادر و يا هرچي باعث نشد که من افسرده يه گوشه بشينم و تحرک نداشته باشم...

من همونم
-
۰۰:۳۰ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۴
راستي!
اون دختر افه اي که اونجا گفتم؛ دختر دايي من هست!
يکبار که اومدن مهموني؛ با من اومد نماز جمعه. راستش اون مث من فکر نميکرد!
تعجب ميکرد که من چطور چادر سرم ميکنم و بازي هم ميکنم...
از من پرسيد تو نماز جمعه وسايل بازي هم داره که انقدر خوشحال داري ميري؟؟؟
من گفتم آره داره...
و منظورم اون پله هايي بود که بچه ها ازش به عنوان سرسره استفاده ميکنن!
اون ياد گرفته بود؛ که از سرسره هاي واقعي لذت ببره!
واسه همين اخماشو تو هم کرد و يه گوشه وايساد، ولي من با چادرم و بقيه بچه ها بازي کرديم...ولي اون نه!
شايد چون مث شما فکر ميکرد که بايد يه سرسره واقعي باشه تا بتونه بازي کنه! والا مسخره است...
اون هيچ لذتي از نماز جمعه نبرد. ولي من بازي ميکردم و نماز هم ميخوندم.
اون الان هم از زندگي لذت نميبره...
همين
من همونم
-
۰۰:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۴
راستي!
اون دختر افه اي که اونجا گفتم؛ دختر دايي من هست!
يکبار که اومدن مهموني؛ با من اومد نماز جمعه. راستش اون مث من فکر نميکرد!
تعجب ميکرد که من چطور چادر سرم ميکنم و بازي هم ميکنم...
از من پرسيد تو نماز جمعه وسايل بازي هم داره که انقدر خوشحال داري ميري؟؟؟
من گفتم آره داره...
و منظورم اون پله هايي بود که بچه ها ازش به عنوان سرسره استفاده ميکنن!
اون ياد گرفته بود؛ که از سرسره هاي واقعي لذت ببره!
واسه همين اخماشو تو هم کرد و يه گوشه وايساد، ولي من با چادرم و بقيه بچه ها بازي کرديم...ولي اون نه!
شايد چون مث شما فکر ميکرد، اون نه از نمازجمعه لذت ميبرد، نه از باربي هاي متعددش!
اون بلد نبود لذت ببره چون ايئدلوژي نداشت...دين نداشت...
بدون نام
-
۱۳:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
آفرين به اين مادر .
ليلا - خ
-
۱۳:۰۹ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۲
احسنت به اين مادر مومن
فاطمه
-
۱۳:۳۱ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۴
عجب مامان مومن و با فکري!
حامد
-
۱۵:۳۲ - ۱۳۹۲/۰۴/۰۴
سلام
تبريک مي گم به همچين مادر روشن فکري...
راستش اين روزا روشن فکري توي جامعه ما بد تعريف شده
خدا به همه فرزندان صالح عنايت کنه و به پدر و مادران جامعه ما تدبير و روشن فکري واقعي بده
و ما رو عاقبت به خير کنه
ارسال نظرات