نامه سرگشاده ابوالقاسم طالبي به محمد نوري زاد
کد خبر: ۴۳۳۷۹
آقاي نوري زاد! چه شد كه از پيمان خود بازگشتي؟
ابوالقاسم طالبي، کارگردان مطرح سينماي ايران، در نامه سرگشاده اي خطاب به محمد نوري زاد، از وي بدليل اتخاذ مواضع احساسي و غير منطقي اخيرش بشدت انتقاد کرد.
۱۸ مهر ۱۳۸۸ - ۰۰:۴۹

به گزارش «شبلکه خبر دانشجو»، متن نامه طالبي به نوري زاد به اين شرح است:

بسمه الحق

چه شد كه از پيمان خود بازگشتي؟
 
آدم ها ناگهان از يك ايده و انديشه اي كه مدت ها براي آن زحمت كشيده اند و به آن معتقدند نمي بُرند حتي اگر به زور و به مصلحت اعلام بُريدن كنند اما در نهان خود همواره به آن سمت كشش دارند به عنوان مثال اگر يك كمونيست در شرايطي مجبور به اعلام مسلمان بودن كند حتماً هنگام بحث اقتصادي به حديث هايي علاقه مي ورزد كه نگاه قبلي او را تاييد مي كند و كساني را متقي مي داند كه نگاه قبلي او را در قالب اسلام بيان كنند و... اما منافق به مرور زمان عقيده مند شده ولي هرگز ايمانش كامل نمي شود، چون عهد با شيطان را نمي گسلد. منافق در دل به چيزي ايمان دارد و در عمل تكليف ديگري انجام مي دهد حتي اگر كسي هم نبيند كار ديگر مي كند و نمي تواند صادق باشد. بعضي فكر مي كنند منافق دست خودش است و مي داند چه مي خواهد، ولي از ترس شرايط سكوت مي كند و حرف ديگري مي زند. البته اين عمل منافقانه است، اما عمل منافقانه شرط لازم براي منافق بودن است، اما شرط كافي نيست. شايد مومني در شرايطي حركتي منافقانه انجام دهد و آنگاه توبه نمايد، اما منافق دلش مريض است. بذر نفاق در دل او چنان ريشه دوانده كه نمي تواند رو راست باشد، حتي با خودش. اساساً نمي داند چه مي خواهد، منافق مريض روحي-اعتقادي است و مانند انسانهاي دو شخصيتي كه گاهي بدون اين كه ادا درآورند خود را ديگري مي پندارند و گاهي قتل انجام مي دهند در حالي كه شخصيت اصلي او تاب توان كشتن جوجه اي را به لحاظ روحي ندارد. در قلب منافق بذر نفاق سال هاي سال وجود داشته و در دلش ذره ذره رشد كرده است. ريز ريز همه جاي ذهن و قلب آنها را گرفته اما در مواقعي اين نفاق خود را نشان مي دهد. البته اگر اين آدم ها قصه و نمايش نويس و يا فيلمساز و كلاً هنرمند باشند، خيلي زود نفاقشان برملاء مي شود و خاص و عام متوجه آن مي شوند. اما آدم هاي معمولي ممكن است ده سال به اين مرض دچار باشند و كسي نفهميده باشد ولي هنرمندان با چند فيلم كه مي سازند، يا قصه اي كه مي نويسند، يا شعري كه مي سرايند، شخصيت خود را بروز مي دهند.

حقير بر آنم كه چرايي اين مطلب را در حد بضاعت ناچيزم دراين مقال بنگارم و بگويم چرا هنرمندان و علي الخصوص فيلمسازان در اين عرصه نفاقشان سريع برملا مي شود.

اصلي ترين دليل اين است؛ نويسندگان قصه و سناريو مرتب خلق شخصيت مي كنند و مي بايست مرتب جواب سوال آدم هاي مختلف قصه اشان را بدهند، لذا اگر در چند فيلم و قصه عفاف را تمجيد نمايند اما ايمان كامل در عمل و انديشه به اين موضوع نداشته باشند در پاسخ ها به سؤالات مي مانند لذا ناگهان پس از محكم شدن جاي پاي خود ساختار شكني مي كنند، چنان كه همه را به تعجب وامي دارند. ولي واقعيت اين است كه اين موضوع در درون روح و فكر نويسنده و سازنده فيلم بوده اما زمان و مكان و امكان رشد بروز نداشته است. به عبارت ديگر بهانه اي نبوده كه شخص خودش را افشا كند.

شاعران، فيلمسازان و قصه نويسان چه در نمايش يا در رمان و قصه هاي كوتاه، آرزوها و آرمان هاي خود را در وجود قهرمان قصه مي آورند و رفتار و گفتار قهرمان قصه همان چيزي است كه نويسنده معتقد و دلبسته آن است. لذا به خصوصيات قهرمان كه مي رسند و به تمجيد از اخلاق و روش مي پردازند همان زماني است كه هنرمندان درون خود را افشا مي نمايند. البته ممكن است در چند اثر سفارشي براي جلب اعتماد صاحبان عرصه هنر، مطلبي بنويسند يا فيلمي را بسازند و يا شعري بسرايند، اما حتي در لايه هاي همان آثار اوليه مي توان ذهن آنها را خواند و بديهي است آنچه اشاره مي شود در مورد آن دسته از هنرمنداني است كه صاحب انديشه و ايده هستند و اگرنه اهل كسب و كار و دكان در هنر براي رونق دكان هر كاري مي كنند تا به شهرت برسند و از طريق شهرت به ثروت. لذا از هر راهي براي رسيدن به آن پرهيز ندارند چه با منبر امام حسين (ع) باشد چه مطربي در مجالس لهو و لعب يا شهوت مردم را تحريك مي كند يا احساس ديني آنها را ، و بالاخره به هدفشان مي رسند و در زندگي شخصي خود هم ممكن است شكل ديگري زندگي كند. مثلاً افراد مطربي بودند و هستند كه اهل نماز و روزه هستند و واعظيني هم هرچند كم اما بوده اند كه اهل مي و ميگساري و قمار بوده اند. حافظ در مورد اين دسته مي فرمايد:

واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر مي كنند
چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند

به هر روي هنر براي اين افراد باب تعيش و تكسب است اما اگر افرادي داراي تفكر و ايده اي جز ثروت و شهرت باشند، حتماً درون آثارشان ايده خود را لو مي دهند. شخص دين مدار حتي اگر فيلمي در هاليوود بسازد رگه هاي ديني و انديشه هاي خدايي را مي توان در آن يافت و...

با اين مقدمه عرض مي كنم محسن مخملباف آرزويش اين بود كه مهم باشد، رئيس باشد، حرف اول را او بزند و البته حرف آخر را هم، اين خصوصيت در او هست و بوده چه آن زمان كه پريد تا سلاح يك پاسبان را بگيرد و مي خواست رهبر گروه مسلح مستقل باشد و موفق نشد در آن زمان هم با هيچ عالم ديني و گروه سازمان يافته سياسي مشورت نكرد، چه زماني كه هنر در وجود خود يافت و در حوزه هنري شروع به كار كرد باز شهوت مهم بودن در او غليان داشت... مي خواست مهم باشد و نفاق دروني او نمي گذاشت در يك مسير برود تا به آنچه در درونش شعله ور است دست يابد از يك طرف تشنه فرمانده بودن و از طرف ديگر نفاق دروني او را ناسازگار با محيط مي كرد و نمي توانست به خواسته اش برسد. او مرتب مشكل مرگ، قيامت ، جهنم و بهشت، مشكل چند همسري براي مردان داراي همسر و قصه محروم بودن زنان همسر دار از همسرديگر، قصه صيغه و نهايتاً حاكميت يك فقيه بر ديگر تخصص ها و...برايش مسئله بود. يك روز در خيابان منافق دستگير مي كرد، يك روز رمان باغ بلور مي نوشت كه همه سؤالاتش همان حرف هاي منافقين بود. فيلم توبه نصوح، بايكوت، عروسي خوبان ، شب هاي زاينده رود، عشق ممنوعه و... اين آخرين فيلم سكس و فلسفه را هر كسي ببيند، متوجه مي شود كه او دايم با خود درگير بوده و همواره نتوانسته با خود روراست باشد كه چه چيز را قبول دارد، چه چيز را قبول ندارد.

مي توان دريافت كه او سوال دارد و هرگز جواب پيدا نكرده چون مي خواهد زير بار هيچ علمي و هيچ پيامبري و هيچ عالم ديني نرود، مي گويد مؤمن به اسلام است اما احكام اسلام را قبول ندارد. حاضر نيست نظر پيامبر(ص) و امام معصوم (ع) را نسبت به حجاب و محرم و نامحرم و... قبول كند او هنوز نفهميده پيامبر اسلام (ص) حق مطلق است يا نه. زماني قبول دارد زماني او را چون ديگران مي داند و لذا گاهي خودش را پيامبر مي داند. و همه امت و ملت و بشريت را مخاطب خود مي داند و اما خود را مخاطب كسي نمي داند چون ذهنش پر از بذر نفاق است. روزي پيامبر است، روز ديگر امت پيامبر و ديگر هنرمنداني كه راه او را مي روند ايضاً چنين اند حالا يكي شاعر بوده، ديگري رمان و قصه كوتاه مي نوشته و ديگري گرافيك كار مي كرده است. زمان كه فراهم مي شود ناگهان نفاق بيرون مي زند و زمان دقيقاً همان موقعي است كه شخص ديگر لازم نمي داند اثري بسازد كه مورد توجه مديران فرهنگي باشد و نيازي به حمايت آن ها و حتي حكومت ندارد، بلكه خودش صاحب نام شده و به قول معروف مي تواند گليمش را از آب بيرون بكشد. در اين لحظه همه آنچه را پنهان مي كرده، فوران مي كند و براي اين فوران هم مسايل اجتماعي محمل خوبي است كه اين افراد عموما پز آونگارد مي گيرند و گذشته خود را نفي مي كنند، به بهانه اتفاقي كه افتاده و مثلاً جامعه چنين و چنان شده، حال ممكن است اين اتفاق عوض شدن يك مدير، زنداني شدن يك هنرمند، يا شخص معروف يا آزاد شدن او از زندان يا انتخابات مجلس و رياست جمهوري و شورا و... باشد خلاف فلان آدم معروف باشد كه از او انتظار خلاف نمي رفته و جامعه از اين مسئله ملتهب شده در اين مواقع اين آدم ها خود را سريع نشان مي دهند.

البته حساب منافقين با ناكثين متفاوت است. ناكثين حق را مي شناسند ولي زير بار آن نمي روند چون خود را صاحب سهم مي دانند. روزگاري با خلوص نيت جهاد كرده اند اما امروز طلب مزد جهاد خود را مي نمايند محرك ناكثين يا پست و قدرت است يا درخواست ثروت، يا هر دو، اما تحريك آن ها گاهي به وسيله فرزندان صورت مي گيرد . مولا علي (ع) مي فرمايد زبير تا فرزندش عبدا... نبود با ما بود، عبدا... بن زبير يكي از عوامل اصلي تحريك سهم خواهي زبير از مولا علي (ع) بود. البته سهم كه مي گويم يعني آن مقداري كه خودش فكر مي كند بايد به او برسد، نه آنچه حق اوست. آدم ضد سرمايه داري و زرسالاري كه ده سال مقاله و مطلب نوشته و گاهي برنامه هاي تلويزيوني داستاني و مستند تهيه كرده حتي به جاهاي محروم رفته و خدمت نموده است، عليه خاتمي، كرباسچي، هاشمي رفسنجاني و... مقاله نوشته و اينها را اربابان زر سالار و متكبر خوانده همه صدا و سيما و وزارت ارشاد و حوزه هنري و... را آدم هاي بي سواد، مفت خوار، نفهم و آويزان خوانده كه چرا عليه اين افراد فيلم نمي سازند، مي خواهيم سخن بگوييم و بفهميم كه منافق است يا جزء ناكثين. خوب است يكي از مقالات او را كه درتاريخ 18/1/76 روزنامه كيهان به چاپ رسيده مرور كنيم تا بهتر قضاوت كنيم .

"ديشب، سخنگوي دولت، با لحني حزن آلود فرمود كه: دستگاه قضايي، عيدي خوبي به شهردار تهران نداد. (منظور دستگيري كرباسچي است) پنج ساعت، وزيران مسلمان اين كشور دور هم نشسته اند و سر آخر ، به اين نتيجه رسيده اند كه خوب نبود بلافاصله بعد از تعطيلات عيد، مجرمي را كه اسناد حيف و ميلش قطعي است، به محكمه احضار كنند. پس كجاست فرياد علي (ع) كه حنجره اش ، اموال مردم را حتي در كابين زنان غارتگران نشانه مي رود؟ وقتي بنا بر اجراي حق شد، اتلاف وقت، جفا برحق است. حالا چه عيد باشد چه عزا. به هرحال، دولت محترم خود را متوجه بازپس گيري اين يك صد ميليارد تومان پول به غارت رفته مي كنيم. مگر دولت كسري بودجه ندارد؟" خب در اين مقاله نويسنده حكم داده كه مجرميت كرباسچي قطعي است و بايد علي (ع) گونه بر عليه او حكم صادر كرد. حالا به وضع بعد اين مقاله نويس مي پردازيم، يعني زماني مي رسد كه قرار مي شود اين آقا اولين فيلم بلند سينمايي خود را در سال 1379، همه حمايتش مي كنند سپاه و بسيج، حوزه هنري، سازمان تبليغات اسلامي، صدا و سيما و... در همان فيلم مي شد افكار مغشوش و حتي خارج از قاعده را ديد اما همه با اين فرض كه او پنجاه ساله است اولين فيلم سينمايي اش را ساخته و هنوز مسلط به سينما نشده اگر اشكالي هست به خاطر عدم تسلط است. سه بار اين فيلم تدوين و صداگذاري مي شود و به اندازه چند فيلم سينمايي در زمان خود هزينه مي شود همه از بيت المال، همان بيت المالي كه برايش مقاله نوشته. هنگامي كه قرار است خرج ايشان شود بي حساب است! همين آقا در تاريخ 8/3/78 مقاله "هفت رويا" را در روزنامه كيهان مي نويسد كه بخشي از آن را مرور مي كنيم:

روياي دوم:

"در ميدان وليعصر (عج) دانشجويي بر يك بلندي چشم به راه مردم است. مردم به احترام او آرام مي گيرند. دانشجوي جوان، بغض گلويش را فرو مي خورد و مي گويد: اي مردم، عده اي از ما دانشجويان، بر شما مردم خوب و شريف جفا كرده ايم. شما با مال و جان خود، اين مملكت را از گلوي آمريكا بيرون كشيده ايد و در اين كشاكش، فرزندان خود را نيز به كام آتش فرستاده ايد ، اما حالا ما، به جاي استقلال، دم از وابستگي مي زنيم! شما هست و نيست خود را فداي امام و راه امام كرده ايد، اما ما در برابر امام يكي ديگر را علم كرده ايم. وقتي قهرمان كسي امام خميني شد، ديگر نمي تواند خود را به حقارت درافكند. ديگر نمي تواند به هرزگي هاي رايج نيم نگاهي حتي بياندازد. اما وقتي قهرمان كسي يكي ديگر باشد، مخصوصاً كسي كه سابقه روشني هم نداشته، آدم مي تواند به بهانه او سري توي سرها دربياورد، مي تواند قيافه ي متفاوتي بگيرد و تمنيات دروني خود را به هر كجا كه بخواهد بكشاند. خلاصه اين كه وقتي آدم، اسلام اسلام بكند، بايد چشم از خيلي چيزها برگيرد. اما وقتي به جاي اسلام، ملي گرايي شعار جماعتي شد، لابد درهاي بسياري به روي آن ها باز مي شود. اي مردم، مرا و دوستانم را ببخشيد و ما را حلال كنيد...

مردم براي سلامتي جوان دانشجو صلوات مي فرستند. بعضي ها هم پيشاني او را مي بوسند. جوان دانشجو در ميان مردم "گم" مي شود. سيل مردم به راه مي افتد. چه روز خوبي، و چه روياي دلچسبي؟" (در اين مقاله ملي گرايي به جاي اسلام نفي مي شود ولي نويسنده اين مقاله وقتي فيلمساز مي شود شاهزاده ها را به تصوير مي كشد و ملي گرايي را كه قبلاً با اسلام ممذوج كرده بود و رستم و اسفنديار را ياران علي (ع) خوانده بود، اينجا علي (ع) را حذف و... خب تغيير است و... ادامه مي دهيم روياهاي زمان مقاله اين آقا را تا مشخص شود جزء ناكثين است يا منافقين)

روزنامه كيهان در تاريخ 8/3/78 در ادامه روياي دوم آورده است

روياي سوم:

در مقابل وزارت كشور، مردم زيراندازهاي خود را پهن مي كنند و در سكوت تمام به زمين مي نشينند. وزير و معاونان وزارتخانه هم مي آيند و رودرروي مردم مي نشينند. مردم گريه مي كنند و وزير گريه مي كند. مردم گريه مي كنند و معاونان گريه مي كنند. در ميان گريه هاي مردم و مسئولان، ناگهان يك نفر پيش مي دود و داد مي زند: نظارت استصوابي ملغي بايد گردد! و دوباره اين شعار را تكرا رمي كند. اما صداي نرم اشك هاي مردم، مثل رودخانه اي با صفا، صداي زنگ دار مرد را در خود مي پوشاند. يكي از معاونان برمي خيزد كه صبحت كند، اما مردم برخاسته و مي روند. معاون وزير، با حسرت، فغان برمي آورد كه اي مردم، ما در اين وزارتخانه چه ها نكرديم، چه ها كه نكرديم، چه ها كه نكرديم... اما مردم رفته اند و اشك هاي خود را بر جاي نهاده اند. چند نفر از معاونان، دست به قلم مي برند و چيزي مي نويسند و به دست وزير مي دهند و خود را به مردم مي رسانند." (در اين مقاله نظارت استصوابي را منكر شدن در نظر نويسنده كاري ناشايست است و گناه. اما بايد ديد او بعد از انتخابات 22 خردادماه نظرش نسبت به اصل شوراي نگهبان و نظارتش چيست و اين تغييرنظر از كجا آمده ؟ آيا جزء ناكثين است يا منافقين كه نظرش چنين شده )

روزنامه كيهان در تاريخ 8/3/78 در ادامه روياي هاي ديگر نويسنده را آورده است

روياي پنجم:

"جلوي بانك مركزي غوغايي از سكوت است. رئيس بانك از هيبت آن همه سكوت، توان سخن گفتن ندارد، يعني چه بگويد؟ چيزي ندارد كه بگويد. به جاي او همزاد او كه حالا سفير ايران در يكي از كشورهاست و به تازگي از سفر خارج بازآمده، سخن مي گويد: اي مردم، ما را كت بسته به انتهاي دخمه هاي نمور و تاريك فراموشي بيندازيد. ما از شرافت و نجابت شما مردم، بد جوري بهره برديم. ما اقتصاد كشور را از ريخت و قيافه انداختيم. مردم كه به راه خود مي روند، چند مامور از پله هاي بانك بالا مي روند. عجب رويايي! جناب سفير همچنان هوار مي كشد: ما به شما خيانت كرديم. " (آري براي نويسنده اين مقالات رويا است كه روزي برسد كه نسخه هاي بانك جهاني براي اقتصاد دور ريخته شود، برايش رويا است كه وزارت كشور نظارت استصوابي را قبول داشته باشد، برايش رويا است كه دانشجويان كشور طرفداران عدالت باشند و مخالف آمريكا. اما حالا كه دولتي آمده و همه اين روياها به واقعيت پيوسته چرا نويسنده مقاله عليه ولايت و دولت ولايتي و ضد آمريكايي و دانشجويان بسيجي كه قلب هايشان پر از كينه ظالمان استكبار است، شوريده و با فرزندش به خيابان آمده عليه آنها شعار مي دهد و در وبلاگش دريدگي مي كند و عليه روياهاي تحقق يافته اش جيغ بنفش مي كشد . مگر او جزء ناكثين است يا منافقين.

خب آدمي با اين سابقه دلسوزي(منظور داشتن چنان روياهايي و نوشتن مقالاتي با حرارت عليه استكبار و زراندوزان) بايد حمايت شود لذا هنگامي كه اين آقا مي خواهد سريال جدي و پرهزينه بسازد همان موسسه اي كه فيلم سينمايي اش را حمايت كرد، به خاطر مواضع انقلابي و ولايت مداري اش به او امكان مي دهد. او هم مي نويسد چنان كه گويي احدي تاكنون به ذهنش نرسيده كه تلفيق شاهنامه و اساطير را با تاريخ اسلام انجام دهند. سناريو توسط يك روحاني كارشناس دين و استاد شاهنامه شناسي بررسي مي شود و آن را غيرقابل قبول اعلام مي دارند و دهها اشكال منطقي و جدي به آن مي گيرند. سيد مهدي شجاعي هم فيلمنامه را مي خواند و آن را غير قابل قبول اعلام مي كند ولي به شهادت همه مقاله ها و موضع گيري هاي اين آقا مؤسسه فرهنگي شهيد آويني نامردي مي داند اگر نوري زاد حمايت نشود لذا با پشتيباني محكم و استدلال اين كه ايشان رويش انقلاب اسلامي در هنر و سينما است و بايد براي حفظ حريم ولايت در عرصه فيلمسازي چنين افرادي داشته باشيم، اجازه مي دهند كه نويسنده، كارگردان، تدوينگر گاهي فيلمبردار خودش باشد. اما چندي نمي گذرد كه موسسه متوجه مي شود كار اين آقا ضعيف تر از آن است كه خودش مي گويد و با چرب زباني آن را اثري بي بديل معرفي مي كند و هر كه مخالفت نمايد را با دريدگي خاصي مورد تهمت و تهاجم لفظي - قلمي قرار مي دهد (نامه هاي او به منتقدينش در موسسه تهيه كننده سريال موجود است) كه چگونه همه منتقدين را كوتوله هاي فكري و هنري ناميده است.

بالاخره اين انسان صادق در مقاله هاي كيهان و رسالت و بعضاً روزنامه ايران همه را به قضاوت مي خواند، هنرمنداني جمع مي شوند و به اتفاق اين اثر را فاقد ارزش مي دانند. فقط يك نفر در ميان آن ها دفاع مي كند و برخورد افراد را سياسي ارزيابي مي كند . مديران موسسه خام آن يكنفر مي شوند و كار آقاي مقاله نويس كيهان و رسالت و... ادامه پيدا مي كند. سريالي مي سازد كه جزء كم مخاطب ترين سريال هاي سالهاي اخير تلويزيون مي شود و به لحاظ تكنيكي و موضوع، تلويزيون حاضر به پخش آن نيست. اما با فشار و لابي سريال پخش مي شود و همه طرفداران و مخالفان نوري زاد انگار كه آن را نديده اند به رويش نمي آورند كه نه به آن بيت المال ، بيت المال كردنت، نه به اين پول بيت المال را به چاه ريختن! به او نگفتند چرا وقتي نمي تواني فيلم بسازي، اين قدر حيف و ميل مي كني؟ اما اين آقا سخت احساس كارگرداني مي كند . جاي پاي خود را محكم مي بيند. دستمزد فراواني هم گرفته، حالا سه فيلم سينمايي از اين سريال درمي آورد كه تدوينگر يكي از فيلم ها داور جشنواره هم هست . و جايزه اقتباس از ادبيات كهن را به او مي دهند. فيلم خالي از مضمون مذهبي مي شود و فقط خط شاهزادگي ايراني مي يابد و يك جايزه به خاطر اين چرخش مي گيرد كه پسر تازه از آمريكا برگشته او با سر و وضع خاص روي سن مي آيد و جايزه را مي گيرد .

آقا حالا جايزه گرفته بايد با سرسنگيني و دقت فيلم بسازد. اين بار به سازمان تبليغات اسلامي مي رود آن ها را خام مي كند و بودجه يك ميليارد و يكصد ميليون توماني مي گيرد و خود نويسنده، كارگردان و تهيه كننده مي شود و نهايتاً فيلم خيلي ضعيفي مي سازد كه تنها شش ميليون تومان مي فروشد. قصه اين فيلم او را لو داد. لذا از قصه مي توان دريافت كه او آيا او منافق است يا جزء ناكثين. يا مشكلش اصلاً جاي ديگري است و دلم نمي آيد كه بگويم و بنويسم كه مشكلش خود قرآن است كه در فيلم او هر جا قرآن مي رود باعث خون و خونريزي است و قلعه كاوه را ويران مي كنند، نيشابور را تله خاك. به خدا قسم مطمئن نيستم كه او واقعاً نسبت به قرآن چنين بينشي دارد ولي فيلم او چنين مضموني دارد كه قرآن هرجا مي رود باعث جنگ و خون ريزي است. البته كاوه و قلعه كاوه و ذهن ملي گرايي او كه قبلاً آن را گناه مي دانست اينك كاملاً لو رفته و اين آقا ديگر توان پنهان كردن ذهن خود را ندارد كار از مقاله، فحش دادن و دريدگي گذشته و بايد از درون بجوشد، هنر و نفاق بيرون مي زند از فيلم و قهرمان فيلم. اين قسمت از مقاله ارديبهشت 76 كيهان نوشته او را بخوانيم.

"ما با نگاهي به تاريخ، آموخته ايم كه بايد از جماعت ثروت اندوز و پول پاروكن نفرت داشته باشيم؛ و دامنه هاي اين نفرت و انزجار را ، آتشي مي بينيم كه بر دامن همه همراهان و جاده صاف كن هاي اين جماعت، در خواهد كشيد."

آيا باورتان مي شود كه صاحب اين قلم در سال 88 مقاله اي دروبلاگش با افتخار بنويسد كه رفته به موسوي راي داده است. به موسوي كه پشتش هاشمي، خاتمي، كرباسچي و همه زراندوزان و غارتگراني كه اين آقا آنها را مفسدان اقتصادي مي ناميد و به تعداد سالهاي عمر خودش عليه آنها مقاله نوشته، من پرهيز دارم كه بگويم اين آقا منافق است، يا جزء ناكثين. پرهيز دارم كه بگويم آنچه از فيلم آخرش برمي آيد آن است كه قرآن باعث جنگ و خشونت است. زيرا باور خودم اين نيست. اما سؤال بزرگم اين است كه اگر اين نفاق نيست، اگر نگاه سهم خواهي و خود برتربيني از آنچه كه به او داده اند نيست، پس چيست؟ آيا زرسالاران آدم هاي خوبي شدند؟ چطور غارتگر ديروز برايش سيد مظلوم شد، آدم هاي اوباش و قداره بندان آدم حسابي و مظلوم شدند؟ نكند اين آقا تازه فهميده مشكل حكومت اسلامي آن است كه اين قرآن نهايتاً عامل آرامش نيست. قرآن كه اطاعت از خدا و رسول و اولي الامر را همزمان معرفي كرده، مشكل اساسي است. در فيلم قلعه كاوه اين طور ديده مي شود ولي من نمي توانم باور كنم.

نكند حالا كه اوضاع مالي اش سر و سامان يافته، حالا كه به عنوان فيلمساز مطرح شده ديگر دنبال غارتگر بيت المال نيست كه ناگهان با ساخت دومين فيلم بلند سينمايي، با افرادي دقيقاً در يك نقطه هم عقيده و همراه مي شود كه تمام عمر نويسندگي اش عليه آن ها نوشته است. چطور اينها سرصندوق هم صدا مي شوند و هم راي مي شوند. خب شايد اشتباه كرده انسان جايزالخطاست. اما چرا بعد از انتخابات مقاله سمفوني "اي كاش هاي من" مي نويسد مگر صاحب اين مقاله سمفوني، صاحب همان مقاله "هفت رويا" نيست! مگر او نبود كه در كيهان شنبه 4/5/1376 نوشت:

"امروز دنيا باور كرده است كه رهبر اين نظام، قاطع ترين، مؤمن ترين، نترس ترين، عادل ترين، و آينده نگرترين فردي است كه تاريخ اسلام، بعد از ظهور خميني كبير، به خود ديده است. حالا اين عصاره خوبي ها، وقتي انگشت بر ماجرايي مي گذارند و ما را هشدار مي دهند، اين ديگر به عرضه و لياقت و اندازه مسلماني ما برمي گردد كه به چه ميزان در تامين انديشه ها و رهنمودهاي ايشان پا به ميدان گذاريم و آن كنيم كه بايسته است. در منظر ما، "كوفيان" مردمي سست اراده و دنيا طلب و عافيت جو و بي وفا و رياكار و حقير و جفاكار بودند. دوستي مي گفت: آدم ، آمريكايي باشد، كوفي نباشد. علت نفرت مردم ما از اين سمبل تاريخ، و اصرار بر تكرار اين شعار جاوداني كه "ما اهل كوفه نيستيم علي تنها بماند" شايد به همين دليل است كه نقاط آسيب پذير خود را مرتب در نظر آورند و راه را بر بدترين حادثه اهل بيت، يعني "تنها ماندن امامان خود سد كنند. "

باورتان مي شود صاحب مطلب بالا همان كسي باشد كه مقاله مي نويسد به نام سمفوني "اي كاش"ها ( در وبلاگش). و در آن مقاله رهبري را مورد هجوم قرار مي دهد به هرحال واقعيت است اما از اين نمونه ها هميشه بوده و خواهد بود. نوري زاد اولي نبوده آخري هم نيست. چرا كه انسان اگر مراقبت نكند نفاق و محبت قدرت و ثروت و اولاد ناخلف در دلش لانه مي كند، شايد براي كسي كه دور از قضايا باشد باورنكردني و غيرقابل قبول بنمايد كه آقاي محمد نوري زاد كه ده سال عليه آقاي كرباسچي و هاشمي و حزب كارگزاران مقاله نوشت. ابوذر ابوذر كرد. نام فرزندش را ابوذر گذاشت اينك به همراه ابوذرش پاي صندوق برود. پشت سر همه آن ها كه اصحاب معاويه مي خواندشان بايستد و به رهبر آن ها راي دهد، سپس قلم بردارد و به همه سنگرداران ولايت دريدگي و لجن پراكني كند. امروز محمد نوري زاد به صف اكبر گنجي و محسن مخلباف و كرباسچي و هاشمي ها و مرعشي ها و ابطحي ها و تاج زاده ها و خاتمي ها پيوسته و چنان با ذوق و شوق از مردم دعوت مي كند كه به او بپيوندند كه گويي معدن گرانبهايي را كه ديگران نمي دانند او يافته. اما چه جزء ناكثين باشد چه منافقين يا جزء آنها نباشد اينك لجن هاي ذهني او از پس پرده ابوذر بازي بيرون زده و ابوهريره واقعي وجودش نمايان شده است. و اگر اين نيست پس چيست؟

حالا كه نوري زاد امروز همانند نوري زاده جاسوس سازمان سيا حرف مي زند من بايد او را چه بنامم؟ هر دو به رهبر توصيه مي كنند بيا دست موسوي را ببوس. بيا به اين عهد شكن دروغگو كه با نام امام ولايت فقيه به ميدان آمد اما بعد از انتخابات به حرف ولي فقيه توجه نمي كند، بپيوند. بيا و توهم مثل ما به شيطان سجده كن. او عنصري است كه مي توان او را نوچه طلحه ها و زبيرهاي اهل قلم ناميدش . بزرگش نمي كنم در حد خودش ناكث است و شايد منافق. اينك براي حسن ختام سخن مولايمان علي (ع) را از نهج البلاغه مي آورم كه به عبدا... بن عباس هنگامي كه براي مذاكره با اهل جمل مي رود مي فرمايد: "با طلحه ملاقات مكن كه اگر ملاقاتش كني وي را همچون گاوي خواهي يافت كه شاخهايش اطراف گوش هايش پيچ خورده باشد او بر مركب سركش هوا و هوس سوار مي شود و مي گويد مركبي رام است. با زبير ارتباط بگير كه نرمتر است و به او بگو پسر دايي ات مي گويد در حجاز مرا شناختي در عراق نشناخته انگاشتي . چه شد كه از پيمان خود بازگشتي؟"

سيد رضي مي گويد: "جمله كوتاه اما پرمعناي فَمَاعَدا مِمَابَدَا (چه شد كه از پيمان خود بازگشتي؟) براي نخستين بار از امام شنيده شده و پيش از اين از كسي اين سخن شنيده نشد."

خدايا به تو پناه مي بريم از شر اين ها و از شر نفس خودمان كه مبادا چنين شويم.

والسلام علي عبادالصالحين

هم سنگر ديروز محمد نوري زاد كه سينه اش سپر ناجوانمردي هاي امروز اوست
ابوالقاسم طالبي
1 مرداد 1388

/انتهاي پيام/

گزارش خطا
ارسال نظرات
captcha