اثبات صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي ايران، در واقع از يك سو كاخ سفيد را از دو راهي "جنگ" يا "عقبنشيني" در برابر ايران خارج ميسازد و از سوي ديگر امكان پياده سازي مدل كره شمالي در قبال پرونده ايران را فراهم ميسازد.
رضا سراج، كارشناس مسائل سياسي و استراتژيك و مسئول سازمان بسيج دانشجويي معتقد است:
كمتر از يك سال از زمامداري جرج بوش و دولت نو محافظهكار وي باقي مانده است. سياست خارجي ايالات متحده آمريكا كه هم اكنون منحني آن، سير نزولي خود را طي مي كند در طي يكسال باقي مانده، شش پرونده را در دستور كار دارد.
پرونده هاي شش گانه عبارتند از " پرونده ايران" ، " عراق" ، " فلسطين" ، " لبنان" ، "سوريه" و امنيت رژيم جعلي اسرائيل كه به اين تعداد اگر افغانستان نيز به عنوان يك پرونده حل شده اضافه گردد، آنگاه تعداد آنها به هفت پرونده ميرسد.
واشنگتن در طي يكسال باقي مانده با تمركز بر پروندههاي مذكور سعي دارد مسائل مرتبط با آنها را حل كرده و بحرانهاي داخلي و خارجي خود را مهار و مديريت نمايد.
كاخ سفيد عليرغم انعطاف فوقالعادهاي كه در عراق از خود نشان داده است اما آينده روشني را درتحولات اين كشور پيش رو ندارد. آمريكا در پرونده لبنان دچار سردرگمي و گيجي شده است. چرا كه تحولات اين كشور از يك سو بسيار پيچيده شد و از سوي ديگر خارج از اراده آمريكا و جريان 14 مارس مديريت ميگردد.
پرونده فلسطين نيز كه يكي از پروندههاي مهم و تأثيرگذار در تحولات آينده آمريكاست، به دليل كثرت بازيگران، بيش از هر زمان ديگري دچار قفل و بست شده و حتي برگزاري نشست پاييزي موسوم به آناپوليس و نسلكشي خاموش در غزه نيز نتوانست تحرك مورد نظر آمريكا و رژيم صهيونيستي را براي حل آن به وجود آورد.
در پرونده سوريه، عليرغم اعمال فشارهاي فزاينده سياسي و اتخاذ تاكتيك "لبه پرتگاه جنگ" عليه اين كشور، نشانههايي از تغيير رفتار از سوي دمشق مشاهده نميشود.
*تمركز بر پرونده ايران:
در اين ميان، پرونده ايران بيش از ساير پروندهها سايه خود را بر سياست خارجي آمريكا گسترانيده، به گونهاي كه حتي مهمترين رخداد و تحولات آينده اين كشور را تحت تأثير خود قرار داده است.
آمريكا به عنوان بازيگر برتر جهاني، با اشتباهات فاحش استراتژيك، موقعيت و جايگاه خود را تا حد يك بازيگر منطقهاي تنزل داد و عليرغم پرداخت هزينههاي سنگين مادي و معنوي، نتيجه نهايي را در جنگ افغانستان و عراق به ايران واگذار كرد.
روند موصوف از يك سو و تحولات داخلي ايران و همچنين تحولات منطقهاي، به ويژه پيروزي حزب ا... در جنگ 33 روزه، از سوي ديگر، توازن قدرت را به سود جمهوري اسلامي ايران تغيير داد. بر همين اساس تلاش كاخ سفيد براي سوزاندن برگههاي برنده ايران در عراق، لبنان، فلسطين و سوريه و همچنين تمركز بر پرونده ايران در واقع ناظر بر انتخابات راه ميانبري است كه كاخ سفيد در اندك فرصت باقي مانده سعي دارد شتابان از آن عبور كرده و موازنهي قدرت را به سود خود و رژيم جعلي اسرائيل تغيير دهد.
*چرايي اصرار به پرونده ايران:
نومحافظه كاران، هنگامي كه بيل كلينتون بدون حل مشكل القاعده در افغانستان، كاخ سفيد را ترك ميكرد، وي را به شدت ورد شماتت قرار دادند آنان اكنون براي عدم ابتلاء به وضعيت مشابه با كلينتون و دموكراتها، خود را ناگزير به حل پرونده ايران ميدانند.
از سوي ديگر حل پرونده ايران در واقع ناظر بررسيهاي سياست خارجي آمريكا از يك كابوس سي ساله است. از اين رو بازهاي جنگ طلب با درك اهميت و تأثيرات حل اين پرونده نميخواهند امتياز آن را به جانشينان خود در كاخ سفيد واگذار نمايد.
همچنين جمهوريخواهان در يافتهاند كه حل پرونده ايران منجر به حل پروندهاي مفتوح ديگر ميشود و از سوي ديگر عامل بسيار مهمي براي بقاي حيات سياسي آنان خواهد بود. در اين راستا سناتور جمهوريخواه "چاك هيگل" اظهاراتي در جمع اعضا شوراي روابط عمومي يهوديان اذعان داشت: "در خاورميانه قرن بيست ويكم، ايران كليد مركز ثقل است".
*هدف گذاري آمريكا در پرونده ايران:
هدف گذاريهاي آمريكا در پرونده ايران را مي توان به سه دسته شامل اهداف فوري و كوتاه مدت، اهداف ميان مدت و بلند مدت تقسيم كرد.
بر اين اساس موضوع هستهاي ايران و تعليق فرآيند غني سازي اورانيوم، بازدارندگي و ايجاد موازنه قدرت در برابر جمهوري اسلامي ايران و همچنين مهار منطقهاي و بينالمللي ايران ناظر بر هدف گذاري هاي فوري و كوتاه مدت مي باشد.
همچنين تغيير رفتار جمهوري ا سلامي ايران و حل موضوع صلح خاورميانه، به عنوان اهداف ميان مدت ارزيابي شده و تغيير ساختار جمهوري اسلامي ايران و تبديل كردن ايران به بازيگر تأييد كنندهي نظم هرمونيك و يا خنثي، در واقع در ذيل هدف گذاريهاي بلند مدت آمريكا تعريف ميگردد.
البته تحقق اهداف فوري و كوتاه مدت به خودي خود ميتواند زمينه ساز اهداف ميان مدت (تغيير رفتار) و بلند مدت (تغيير ساختار) گردد.
تأكيد و تمركز نومحافظهكاران بر پرونده ايران در حال حاضر عمدتاً معطوف به اهداف فوري و كوتاه مدت ميباشد، كه موضوع هستهاي در واقع مظهر مهمترين موضوع داراي اولويت در سياست خارجي آمريكا در قبال پرونده ايران محسوب ميگردد.
رهيافتهاي حل پرونده ايران:
1.ديپلماسي چند جانبه:
معتقدان به ديدگاه ديپلماسي چند جانبه با اين استدلال كه هستهاي شدن جمهوري اسلامي ايران، قدرت مانور آمريكا را در منطقه محدود ميسازد و تحولات جدي در ماتريس ژئوپولتيك خاورميانه به وجود ميآورد. بر اين نكته تأكيد دارند كه آمريكا بايد هزينههاي خود را در ميان بازيگران درگير تقسيم نمايد. بر همين اساس ديپلماسي چهار ضلعي را به عنوان يك ديدگاه ارائه ميدهند كه بازيگران شامل آمريكا، اتحاديه اروپا، روسيه و شوراي حكام آژانس هستند.
ديپلماسي چند جانبه بر اقداماتي همچون "اعمال فشار"، "تهديد"، "تحريم" و "مهار" تأكيد دارد.
جفري كمپ - مدير برنامههاي استراتژيك منطقهاي در مركز نيكسون از معتقدان اين نگرش ميباشد. وي تصريح ميكند، به نظر من ايالات متحده، هر يك ديپلماسي چند جانبه را در برابر ايران اجرا كند كه در اين ديپلماسي چهار بازيگر امريكا، اتحاديه اروپا، روسيه و شوراي حكام آژانس فعال ميباشند.
"جفري كمپ" براي پيشبرد اين ديپلماسي توصيه ميكند: "اتخاذ سياست چماق و هويج بر روند مذاكرات اتحاديه اروپا و ايران تأثير مثبت دارد. قدرت نظامي و تهديد آمريكا ميتواند ديپلماسي مذاكرات اتحاديه اروپا را تقويت نمايد. به عبارت ديگر آمريكا تهديد مي كند تا ديپلماسي رو به جلوي اتحاديه اروپا تسهيل گردد"
2.اقدام نظامي پيش دستانه:
لابي صهيونيسم و جناح افراطي نومحافظه كاران به رهبري "ديك چني" معتقد به رهيافت اقدام نظامي پيشدستانه عليه ايران ميباشند. آنان بر اين باورند كه هستهاي شدن ايران، امنيت اسرائيل كه متحد استراتژيك امريكاست را به مخاطره مي اندازد و اين رژيم جعلي را به بازيگر دست چندم در منطقه تبديل ميكند. معتقدان به اقدام نظامي اذعان ميدارند كه آمريكا براي حمله نظامي به ايران دو راه پيش رو دارد: يا از اسرائيل بخواهد كه اين كار را انجام دهد يا خود رأساً اين كار را عملياتي كند.
در اين راستا "مايكل آيزنشنات"، از افسران سابق آمريكا و عضو ارشد موسسه واشنگتن در امور خاورميانه با تأكيد بر اقدام نظامي توسط رژيم صهيونيستي عليه ايران تصريح ميكند: "ما بايد برنامه اتمي ايران را قبل از اين كه به بحران تبديل شود نابود كنيم، من موافقم كه امريكا به صورت دست نامرئي بازي را هدايت كند."
3.بازدارندگي و سد نفوذ:
رهيافت بازدارندگي و سد نفوذ مبتني بر اقداماتي همچون تحريم، انزواي جهاني، جنگ سرد و اقدام نظامي بوده كه مي بايست به صورت مرحله به مرحله به اجرا در آيد. در واقع اين نگرش تا حدود زيادي نزديك به رهيافت دوم است.
يكي از عناصر معتقد به اين ديدگاه "رزگاتمولر" از مقامات سابق وزارت انرژي آمريكا است. وي در اين رابطه تصريح مي كند: "امريكا، اروپا و روسيه در ابتدا بايد از امكان اقدام تنبيهي عليه ايران حمايت كنند. مانند تحريمهاي شوراي امنيت سازمان ملل، دركنارآن ضروري است كه اقدام انعطاف پذيري تغيير رژيم ايران و حمله نظامي نيز به منظور بازدارندگي دنبال شود".
4.تغييرات دموكراتيك در ايران:
در رهيافت تغييرات دموكراتيك در ايران، بر روي بازيگران داخلي و تعارض در حاكميت، براي تغيير رفتار ايران تاكيد ميشود. حمايت جرج بوش و برخي از مقامات امريكا از اصلاحطلبان افراطي و صدور قطعنامه سوم در واقع ناظر بر عملياتي كردن اين رهيافت ميباشد. كاخ سفيد با اين انگاره كه ورود اصلاحطلبان افراطي به قدرت، منجر به شكلگيري گسل متعارض در حاكميت ايران ميشود و جرياني همسو مانند جريان 14 مارس را به منصهي ظهور ميرساند، حل پرونده ايران را با تحميل هزينههاي آن به منافع ملي و امنيت ملي كشورمان به انتظار نشسته بود.
5.معامله بزرگ با ايران:
ديدگاه معامله بزرگ با ايران در واقع تمايلاتي است كه بيشتر از سوي برخي افراد در وزارت خارجه امريكا مطرح ميشود.
اين افراد معتقدند كه ايران در زمينه تكنولوژي هستهاي پيشرفت زيادي داشته و حتي در اين زمينه به خود كفايي رسيده و نياز به كمك خارجي به شدت در حال كاهش است. بر همين اساس تحريم ها و سياستهاي انزوا و اعمال فشار عليه ايران اثر بخش نبوده و بايد طرفين دعاوي خود را روي ميز بگذارند و با بده و بستان به حل اختلاف خود بپردازند.
"ري تاكيه" كارشناس ارشد شوراي روابط خارجي امريكا يكي از افراد معتقد به اين رهيافت است. وي در نوشتاري با عنوان" آمريكا بايد حقيقت قدرت منطقه اي ايران را بپذيرد" در نشريه "فارينافرز" تصريح ميكند: "نفوذ منطقهاي رو به افزايش ايران نميتواند محدود شود. مقامهاي آمريكايي به منظور توسعه يك سياست زيركانهتر براي ايران بايد در ابتدا حقايق ناخوشايند مطمئني را بپذيرند، حقايقي همچون برتري ايران به عنوان يك قدرت منطقه اي و تداوم نظام آن و سپس چگونگي تطبيق آنها. واشنگتن با اعتراف به قدرت رو به افزايش ايران بايد گفتگوهايي را با نگاه ايجاد يك چارچوب براي تنظيم كردن نفوذ ايران آغاز كند".
بررسي رهيافت هاي پنجگانه:
از ميان رهيافتهاي ذكر شده، رهيافت معامله بزرگ با ايران در درون آمريكا مخالفين بسيار جدي دارد كه عبارتند از لابي صهيونيسم، نو محافظهكاران افراطي و كنگره آمريكا. مخالفين نگرش معامله بزرگ، آن را تحقير آمريكا قلمداد ميكنند و بر همين اساس، رهيافت مذكور نميتواند براي حل پرونده فوري ايران مورد توجه و قرار گيرد.
رهيافت چهارم كه در واقع شامل تغيير رفتار جمهوري اسلامي ايران از درون است و مورد توجه مقامات كاخ سفيد نيز قرار داشت، به علت شكست جريان افراطي و مورد حمايت امريكا در انتخابات هشتمين دوره مجلس شوراي اسلامي و عدم شكل گيري گسل متعارض (جريان مشابه با 14 مارس) در ايران، عملاً با شكست مواجه شد. بنابراين پذيرش تغييرات دموكراتيك از درون نيز عليرغم هزينههايي كه براي طرفين در بر داشت، از دستور كار خارج گرديد.
از ميان سه نگرش باقيمانده دو راهكار كلي به دست ميآيد، كه عبارتند از "اقدام نظامي" و "مهار و سد نفوذ از طريق ديپلماسي چند جانبه" . دو راهكار مذكور در واقع دو مدل براي حل پرونده ايران را فرا روي كاخ سفيد قرار مي دهد: "مدل ليبي" و "مدل كره شمالي".
*مدل ليبي:
بمباران تأسيسات نظامي ليبي و سپس جمعآوري تمامي تجهيزات هستهاي اين كشور، مدلي است كه آمريكا در قبال ليبي آن را عملياتي كرد. نو محافظهكاران جنگ سالار، براي حل فوري پرونده ايران خواستار پيادهسازي مدل ليبي در قبال ايران هستند. در اين راستا "جان بولتن"، نماينده سابق آمريكا در سازمان ملل ضمن حمايت از حمله نظامي ايران تصريح كرد : "مدل ليبي الگوي مناسبي براي بهبود روابط با ايران است."
در همين رابطه و به دنبال جنجال رسانهاي رژيم صهيونيستي مبني بر وقوع حادثه غير منتظره اكتبر و همچنين گزارش منتشر شده از سوي نشريه امريكايي كانترپانچ با عنوان "حكم سري بوش جنگ با ايران را گسترده تر ميكند" ، تب احتمال وقوع جنگ عليه ايران تا حدودي داغ تر شده است.
اين نشريه مدعي شده كه چند هفته قبل بوش حكمي را براي انجام اقدامات تهاجمي سري عليه ايران صادر كرده است. نشريه كانتر پانچ در اين رابطه به برخي تحولات و نشانه ها اشاره مي كند از جمله:
*اعزام ناگهاني يگان آبي خاكي تفنگداران دريايي در روز چهارم مي به منطقه.
*منتفي شدن نشست ديپلماتهاي فرانسوي براي ميانجيگري در امور ايران.
*ورود ناو سوم آمريكا به منطقه.
*اقدام پنتاگون براي تهيه گزارش به كنگره در خصوص ايران.
البته در اين ميان نقش لابي صهيونيسم براي سوق دادن كاخ سفيد به پيادهسازي مدل ليبي در قبال ايران بسيار قابل تأمل و توجه است. لابي تصميمساز صهونيسم با آگاهي نسبت به اين موضوع كه دولت آينده ايالات متحده نميتواند با بازدارندگي ايران، موازنه قدرت را به نفع رژيم صهيونيستي تغيير دهد، سعي دارد در اندك زمان باقيمانده از دولت بوش، ضمن تحريك نو محافظه كاران، به اقدام نظامي عليه جمهوري اسلامي ايران، وضعيت امنيتي رژيم را بهبود بخشد.
در اين راستا به نظر ميرسد اظهارات نامزد جمهوري خواهان سناتور" جان مك كين" كه بيشترين قرابت را با سياستهاي بوش دارد، مؤيد فرآيند مذكور ميباشد:"بگذاريد قاطعانه بگويم كه من هم نگران نفوذ ايران هستم. ولي هيچ دليلي وجود ندارد كه كسي فكر كند كه آماده جنگ با آن كشور شده ام، مطمئن باشيد كه چنين نخواهد بود."
چالشهاي آمريكا براي پيادهسازي مدل ليبي:
كاخ سفيد براي اجراي سناريوي شوك و ترس (اقدام نظامي) جهت حل فوري پرونده ايران، قبل از هر چيز بايد پيش نياز هاي آن را فراهم نمايد. اين پيش نيازها عبارتند از:
*سوزاندن برگ هاي برنده ايران در لبنان، عراق، فلسطين و سوريه؛
*تضمين امنيت اسرائيل در زمان حمله به ايران؛
*قطع نشدن شريان نفت به اروپا و چين در هنگام اقدام نظامي عليه ايران؛
* عدم محاصره نظاميان آمريكايي در عراق و افغانستان؛
* همراه سازي نخبگان و افكار عمومي امريكا جهت حمله به ايران؛
* اقناع افكار عمومي جهان براي اقدام نظامي؛
* ايجاد تضمين براي در امان ماندن از خشم و انزجار مسلمانان؛
* توانايي براي مهار شوك هاي ويران كننده ناشي از اقدام نظامي بر پيكره اقتصاد جهان و آمريكا؛
* حصول اطمينان از حفظ ابتكار عمل در هنگام حمله نظامي عليه ايران؛
* آماده سازي روحي و رواني نظاميان آمريكايي براي آغاز جنگي ديگر.
نومحافظهكاران براي فراهم ساختن اين پيش نيازها با مشكلات عديدهاي مواجه هستند. از يك سو فرصت لازم را در اختيار نداشته و از سوي ديگر همه معادلات تحت اراده و مديريت آنان رقم نميخورد و بازي در زمينهاي چندگانه مطابق با خواست آنان انجام نمي شود. در اين راستا تحولات اخير عراق و لبنان شاهد مثال مبرهني براي اثبات ناتواني نومحافظهكاران در ايجاد پيشنيازهاي اقدام نظامي ميباشد. فراهم ساختن پيش نيازهاي مذكور تنها يك روي سكه اقدام نظامي عليه ايران بوده و روي ديگر سكه عبارت است از:
* اقدامات متقابل و تلافي جويانه جمهوري اسلامي ايران؛
* ميزان اثر بخش بودن حمله نظامي؛
* اراده لازم در هيئت حاكمه آمريكا براي حمله نظامي .
* و ...
در هيئت حاكمه آمريكا صندليهاي جنگسالاران يكي پس از ديگري خالي شده است. از تيم منسجم طراح پروژه قرن آمريكايي و طراح حمله به افغانستان و عراق و عملياتي كردن بازي دومينو تنها ديك چني در هيئت حاكمه امريكا باقي مانده است. در مقابل سياست مداران واقع گرا به رهبري "كاندوليزا رايس"، قدرت بيشتري يافته اند و بر اين اساس براي اقدام نظامي عليه ايران بايد روند تفوق واقعگرايان در سياست خارجي آمريكا را به نفع آرمانگرايان جنگ طلب تغيير يابد.
همچنين اقدامات تلافي جويانه جمهوري اسلامي ايران و ميزان اثر بخشي بودن حمله نظامي آمريكا، معادله چند مجهولي است كه تاكنون لابي صهيونيسم و جنگ سالاران نو محافظه كار نتوانسته اند پاسخي مناسب براي آن بيايند.
بنابراين تهديد به اقدام نظامي در واقع ناظر بر اجراي تاكتيك "لبه پرتگاه جنگ" عليه ايراناست تا جمهوري اسلامي ايران را وادار به عقب نشيني از برنامه هاي هسته اي خود نمايند.
*مدل كره شمالي:
در اين مدل واشتگتن با تركيبي از "اعمال فشار و تحريم"، "انزوا"، "تهديد نظامي" و ارائه مشوق با ميانجيگري چين موفق به تغيير رفتار كره شمالي شد و پيونگ يانگ در نهايت موافقت خود را برچيده شدن برنامه هستهاي تحت نظارت بينالمللي اعلام كرد. بسياري از كارشناسان و صاحب نظران بر اين اعتقادند كه گزارش شانزده نهاد اطلاعاتي آمريكا به اين دليل منتشر شد كه آمريكا خود را از مخمصهي هولناك برهاند. انتشار اين گزارش و اثبات صلحآميز بودن فعاليتهاي هستهاي ايران، در واقع از يك سو كاخ سفيد را از دو راهي "جنگ" يا "عقبنشيني" در برابر ايران خارج ميسازد و از سوي ديگر امكان پياده سازي مدل كره شمالي در قبال پرونده ايران را فراهم ميسازد.
مدل كره شمالي در واقع تركيبي از اعمال فشار و تحريم، انزوا، مهار، تهديد نظامي (لبه پرتگاه) و ارائه مشوقها ميباشد كه به جاي چين در مدل كره شمالي، اتحاديه اروپا نقش ميانجي را بازي خواهد كرد.
از اين منظر تحركات و تب و تاب تهديد نظامي اخير و ارائه بسته پيشنهادي جديد، در چارچوب اين مدل ارزيابي ميگردد
ناكارآمدي مدل كره شمالي براي حل پرونده ايران:
آيا پياده سازي مدل كره شمالي براي حل پرونده ايران براي كاخ سفيد نتيجهبخش خواهد بود؟ در اين رابطه مجله آمريكايي تايمز در مقالهاي با عنوان "مدل كره شمالي به ايران نميچسبد" به قلم توني كارون نوشت: "يران در مقايسه با كره شمالي از موضع قويتر براي تحميل خواسته هايش برخوردار است ... تحريمهاي سازمان ملل كه تاكنون اتخاذ شده ، نتوانسته است ايران را مجبور كند غنيسازي اورانيوم را معلق كند و حركتهاي جديد تهران براي همكاري با آژانس بينالمللي انرژي اتمي، پاسخگويي خواسته آمريكا و متحدانش براي پايان دادن به غنيسازي نبوده است و مذاكرات درباره تحريمهاي بيشتر به تعويق انداخت".
بنابراين و بر اساس توضيحات پيش گفته بازي با مدل هاي ليبي و كره شمالي نه تنها منجر به مهار و ايجاد موازنه قدرت در برابر جمهوري اسلامي ايران نمي گردد، بلكه از يك سو شرايط را براي آمريكا پيچيده تر از قبل مي كند و از سوي ديگر وضعيت دشواري را بر دولت آينده اين كشور تحميل مي نمايد./انتهاي پيام/